سازه ای به نام اعتماد
(بنیادی ترین سازه جهان شمول)
سکونت جنین آدمی ، از همان مرحلۀ تشکیل نطفه و اولین بافت عصبی، در رحم براساس یک چیز است و آن اعتماد است. جنین نمی داند که چه چیز در انتظارش است و نمی داند باید چه کند، او حتی نمی داند که وجود دارد و زنده است. او سیگنالی دریافت می کند و این دریافت سیگنال حسی، القای حیات اوست؛ اما او نمی داند که حیات چیست و در برابرش چه باید بکند.
تماما آنچه در اوست اعتماد به چیزی ست که در واقع هیچ شعوری نسبت به آن ندارد. نادانسته آن را می پذیرد و درونی سازی اش می کند اما سرنوشت جبارگونی که در انتظار اوست که در تضاد با آنچه او در حال تجربه است، قرار دارد. او رشد می کند و خود را می یابد و همچنان رحِم برایش معتمد ترین است. اما تقابل با سرنوشت یعنی تقابل با آنچه قرار است این سازه را در هم بشکند.
چه زایمان یا سزارین زودهنگام یا در شرایط مناسب، هرچه که باشد او محکوم به خروج از رحم است. درکی هم از چنین خروج ِ ظهور مانندی ندارد و ناگهان بر او تحمیل می شود و چنین رخدادی پیامدی ندارد جز شکستن سازه ی اعتماد. اما او بی اعتمادی را تاب نمی آورد و سریعا به دنبال ایجاد پیوند مجدد است تا تکه های سازه ی درهم شکسته را از نو به یکدیگر جوش دهد.
این یک لوپ جبری در زندگی آدمی ست. سازه ای که بارها می شکند و تکه هایش جوش می خورد. اما سوال اصلی اینجاست که این سازه ی نابود شده: آیا واقعا تکه هایش به یکدیگر جوش می خورند؟ آیا هربار سازه ای جدید شکل می گیرد؟ آیا سازه ها جایگزین یکدیگر می شوند؟ آیا می توان از چنین لوپی، اجتناب کرد؟ و در آخر ، یک انسان ، تا کجا تاب در هم شکستن های متوالی اعتماد را دارد؟
بدون سازه اعتماد، انسان حتی نمی تواند نفس بکشد؛ چه برسد به ایجاد پیوند های اجتماعی !
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی