زندگی آنی ست که می گذرد؛ آخرین آغوش …
فلسفه ی مرگ، فارغ از خود ِ واژه ی مرگ، نه تنها تلخ نیست، که یکی از قطب های اصلی برای داینامیک بودن (پویایی) زندگی ست. نوع نگاه ما به مرگ، چگونگی نگریستن به زندگی را مشخص کند؛ اینکه آیا در لحظه و “آن ِ” زندگی، زیست می کنیم یا نه …! واگذاری ِ آن ِ زندگی، به دو بازه ی نیست شده و نامحتمل زمانی، یعنی گذشته و آینده، به نابودسازی زندگانی و زیستن ما منجر خواهد شد.
این دو بازه زمانی، دنیاهای موازی ذهن با واقعیت هستند و اجتناب از وجود و تاثیرگذاری آن ها نیز غیرممکن. اما انتقال زیست ِ زمانی از “آن” به یکی یا هردوی این بازه های زمانی، ذهن را به باتلاقی بدل می کند که فرد را از درون به درون خود می کشاند.
یکی از علل زیربنایی این روند و انتقال، ترس ِ از مرگ، و در واقع، ترس از نیست شدن است. ترس از نیست شدن ، برآمده از مواجهه با سایه های زندگی نازیسته است که همچون سیلی هایی بر صورت و پتک هایی بر سر ، درد های بسیاری به فرد وارد می کند که به رنج بدل می گردد. این رنج ها، زندگی را رنج آلود می کند و متقابلا فرد را از زیستن گریزان می کند. و رفتار متقابل فرد، در جهت گریز از زیستن، هرچه می تواند باشد (وابستگی یا اعتیاد ، سرگرمی ، پرکاری و …)، و گریز از مرگ ِ حتمی که ترس روزافزونی بر وجود شخص تحمیل می کند.
در آغوش گرفتن مرگ، به ما یادآور می شود که هر چیزی را که در حال تجربه ی آن هستیم، می تواند آخرین باشد؛ و این آخرین بودن و درک کردن ِ “آنی” که می دانیم ممکن است در اینجا و اکنون دیگر وجود نداشته باشد، زندگی ما را غنی خواهد کرد. نه در گذشته غرق می شویم و نه از آن فرار می کنیم؛ نه چیزی را به آینده واگذار می کنیم و نه از تجربه ی زیست در آینده فرار خواهیم کرد.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی