فلاکت اجتماعی
“تبی که مرگ شد”
انگیزش اجتماعی، پویایی و سرزندگی جامعه، نباید به صورت عارفانه و متعالی مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. جامعه، متشکل از اعضایش است و اگر این اعضا خمود شوند، جامعه نیز بی جان، در گوشه ای پژمرده خواهد شد.
جامعه، شکم گرسنه ای است که برای انديشيدن، باید معده اش پر شود. مغزی که محروم از کالری، آرامش و امنیت باشد، فارغ از نگاه متعالی و پیغمبر گون، نه تنها به سمت خِرد نمی رود، که به مرور مبدل به جنگلی می شود که دچار خشکسالی شده است. و جاندارانی که دندان برای یکدیگر تیز می کنند.
در چنین آشفته بازاری، زورمندان برای حکمرانی دیگران را می درند؛ هرآنکه را که پا در قلمروشان بگذارد. و ضعفا، در آرزوی مرگ، می نشینند. ضعفا حتی توانایی فعلیت بخشی به مرگ خود را نیز ندارند و سعی می کنند صرفا در همان خمودی و تب ۳۹ درجه ی خویش، حفظ موقعیت کنند.
در این دوره ی تاریخی، خرد و اندیشه را نمی توان به راحتی یافت. گروهی که از برای بقا، جان دیگری می درند و گروهی دیگر، به واسطه ی ضعف شدید، جرات نهادن پا در قلمرو درندگان را ندارند. این دو گروه، هر دو به علت اسارت در مرحله ی نیاز به بقا، به سمت اندیشیدن و تامل نخواهند رفت و در نهایت، جامعه از اندیشه ی متعالی، قالب تهی خواهد کرد.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی