بی اصالتی اجتماعی
وقتی سخن از اصالت به میان می آید، آنچه در اذهان تداعی می گردد، رگ و ریشۀ قومی و خانوادگی است. اما فی الواقع اصالت یک مفهوم است، که در زمینۀ انسانی و وجودی معنا می شود. اصالت یعنی چگونگی بودگی فرد در دنیا، یعنی نگریستن به خویشتن ِ خویش، ارزش نهادن به مفاهیم انسانی، ایثار و عشق ورزیدن به نوع و دیگر انواع؛ اصالت زمانی معنا گردد که در ارتباط با اجتماع مورد ارزیابی قرار گیرد.
ژان پل سارتر مى گوید نمی توان خود را اصیل پنداشت، مادامیکه کودکی در گوشهای از این جهان هستی غرق در گرسنگی سر بر بالین نهد. بی اصالتی آنجاست که فرد سعی می کند چیزی از رنج ها و مشقت های نوع خود را پی نگیرد؛ نخواهد ببیند و بشنود؛ اگر به ناگاه با آن مواجه شد، سری پایین اندازد، آهی بکشد و افسوسی بخورد و از کنار آن بگذرد.
وقتی جامعه به سمتی می رود که افراد نسبت به یکدیگر بی توجه شده و دیگری را از دایرهء تعلق خاطر اجتماعی خود حذف می کنند، فرآیند بی اصالتی اجتماعی به سمت تکامل می رود. در واقع جان دادن یک انسان در چنین جامعه ای تبدیل به رخدادی عادی می شود.
البته ناگفته نماند که رابطۀ مستقیمی بین اصالت اجتماعی و استیصال جمعی وجود دارد. اصالت وجودی، به واسطۀ اضطراب بهینه ای که به وجود می آورد، فرد را به تکاپو می اندازد. حال اگر این تکاپو منجمد گردد، ثمرۀ آن استیصال است. آنجا که پویایی وجودی از میان برود، اصالت اجتماعی نابود خواهد شد.
چنین جامعه ای چونان غرق در اضطراب نابودگی می شود که ابراز وجود خویش را به طور کامل از دست رفته می بیند. زنجیرۀ اتصال وجودی بین افراد قوت خود را از دست داده و نهایتا انفصال وجودی به بی اصالتی اجتماعی منتهی خواهد شد.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی