هنر، به مثابه جلا دهنده ای برای مرگ
بارن منوهین، موسیقی دان، در سالهای پر رنج دهه های سی و چهل میلادی، اجراهای متعددی را برای روحیه بخشی به آسیب دیدگان و بیماران در بیمارستانها انجام داد؛ در حالیکه خود درگیر ناراحتی های جسمی و روحی بسیار بود. آلبرت انیشتین، پس از شنیدن یکی از اجراهای منوهین گفته است: حال میدانم که خدایی در آسمان وجود دارد.
در واقع رابطۀ ساده و مستقیمی بین هنر و مرگ وجود دارد؛ از آنجایی که بزرگان فلسفه اذعان کرده اند که اساس زندگی بر زیستن آن است و این زیستن نوعی هنر است؛ و از طرفی، زندگی را با مردگی و زیستن را با مرگ تعریف می کنند، می توان چنین تحلیل کرد که هنر در این ببین همانند روغن است برای چرخ دنده ها.
هنر می آید تا مسیر زیستن را هموار کند. هنر نه برای زندگی کردن، که برای زیستن است؛ هنر مى آید تا جادۀ پایانی که همگام با آغاز، به پیش آمده را، با رنج کمتری به مرگ منتهی سازد. هنر، روان کننده ای است که خالق معنا است.
اساس هنر بر خلقت است، بر آزادی ست؛ بر پذیرش تنهایی وجودی است؛ هنر متولد می شود، می زاید، و می میرد. هنر از دل پوچی به معنا می گراید. هنر، تجربه پذیری ست. نهایت هنر به واسطهء آفرینش آن، جاودانگی ست. هنر، اضطراب مرگ را جلا می دهد؛ اضطراب پس از مرگ را به واسطۀ جاودانه گری خویش، قابل پذیرش می کند؛ هنر، انسان را به خواسته اش می رساند، یعنی تجلی یافتگی.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی