درهم تنیدگی عاطفی-فرهنگی
یکی از پایه های اساسی نگهدارندۀ فرهنگی در یک جامعه، عاطفه ای است که بین اعضای آن وجود دارد؛ البته این عاطفه را در سطح کلان در نظر نمی گیریم، بلکه هدف گروه های کوچکتر ولی تاثیر گذار فرهنگی است. عاطفه در سطح کلان، باید در بین گروه های کوچیکتر جریان داشته باشد، تا انسجام مربوطه در جامعه در سطح ملی حفظ گردد. که پیشتر با نام وحدت و انسجام ملی تعریف شده است.
در گروه های کوچکتر اعضای بنا به دلایلی مشخص و اهداف تعیین شده ای به دور یکدیگر گرد آمده و در مسیر مشخصی حرکت می کنند. اما آنچه که باعث ورود من (عضو) به یک گروه کوچکتر می شود، دلیلی برای پایبندی و استقامت و استواری من در گروه در طولانی مدت نمی تواند باشد.
با یک مثال موضوع را ملموس تر می کنم: گروه کوچکی به نام قومیت. در یک قوم، چیزی که اعضا را به دور هم جمع می کند در وهله اول نژاد، رگ و ریشه و اصالت مربوطه به قوم است. اما اگر اعضای آن قوم نسبت به یکدیگر همگرایی عاطفی-هیجانی نداشته باشند، و در امتداد آن، حمایتی نیز از نظر عاطفی دریافت نکنم، آیا به آن گروه (نظام) کوچک احساس قرابت خواهم کرد؟
درهم تنیدگی عاطفی در فرهنگ، کمی متفاوت تر از آن در موضوعات روانشناسی فردی است؛ حال آنکه در روانشناسی فردی، درهم تنیدگی عاطفی یک اختلال محسوب شده و قطعا باعث اختلال در عملکرد های فرد خواهد شد؛ اما در حوزۀ فرهنگ و جامعه، این درهم تنیدگی یک عامل اصلی برای ثبات پیوند در بین اعضا محسوب می شود.
آنچه در فرایند مربوطه رخ می دهد، عرق عاطفی اعضا به یکدیگر است؛ همدردی و همدلی بین اعضا، حمایت از یکدیگر در سختی ها، و همیاری و کمک برای پیشرفت و تعالی ست. اجتناب حداکثری از تک روی و فردگرایی در رفتار و کنش های اجتماعی، و گرایش بیشتر به کار های گروهی و سهیم کردن یکدیگر در زمینه های مختلف در مسیر پیشرفت و تعالی گروهی.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی