عشق … معنایی در بی معنایی
همانطور که قبلا ذکر گرده بودم، عشق ماهیتا معنا ساز است؛ ما عشق را خلق نمی کنیم، درواقع عشق خالق ماست. عشق باعث تبلور و رشد ما می شود، نیروی داینامیک (پویا) زندگی ماست؛ عشق در هرچیزی می تواند جریان یابد، در گل ها، پرندگان، طبیعت، حیوانات، خود، خانواده، کشور، هویت ملی، تاریخ، نوع بشر، و هرچیزی که ماهیتش در این جهان بر فعل بودن و شدن تعریف شود.
اما آن چیزی که عشق را خاص و بی تکرار می کند، نثاری ست که می تواند در «فرایند شدن» آن جای گیرد. نثار فی الواقع یعنی گذشتن از خود برای دیگری. در فعل نثار، هیچ پیش شرطی وجود ندارد، خالص و صادقانه است؛ برای خودش نیست، برای اوست؛ این نثار است که عشق را معنا دار می سازد؛ اگر نثار نباشد، عشق بی معنا، پوچ، و بی هدف خواهد شد.
اما برای استواری در فعلیت بخشی ِ نثار، باید یک گام فراتر رفت، دوسوگرایی در عشق؛ دو جانبه نگری؛ عشق جاده ای دو طرفه است، اگر عشقی را نثار می کنم، باید عشقی را دریافت کنم؛ و اگر یکی از طرفین در عشق ورزی بخل ورزد، به مرور شیرۀ آن عشق گرفته و بی رمق خواهد شد.
عشق درکل چیز عجیبی ست؛ هم خلق می شود، هم خلق می کند؛ هم معناساز است، و هم می تواند زندگی را بی معنا کند. عشق فرمولی ست خاص، برای آنان که می خواهند به اصالت وجود خویش بازگردند.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی