مرز بین فروپاشی-زایش
آدمی قواعدی برای خودش تعیین میکند. زندگی را ساختارمند و قانونمند میکند. این قواعد و قوانین، بخشی (وسیع) تحمیلی اند و بخشی انتخابی. آن بخش تحمیلی، درد با ثبات تر است از انتخاب ها. آدمی که انتخاب میکند میداند که از تزی، آنتی تزی دارد، ولو اگر ناآگاه باشد. ولی گاها ما دچار توهم در انتخاب میشویم، به نحوی که ما چیزی را انتخاب نکردهایم بلکه انتخابش شدهایم.
اما نکتهی مهم جایی ست که این قوانین و ساختار ها، این معانی، درهم شکسته میشوند. آدمی را در خلائی فرو میکشد و میبلعد که شاید بتوان آن را نقطه صفر مرزی درنظر گرفت. جایی که هیچ اطلاقی و قطعیتی برایش نیست. البته قطعیتی هست و قطعیت در بی قطعیتی است. وینیکات نیز به این فروپاشی به زیبایی اشاره کرده است. آدمی از آن میهراسد، گریزان است، به واسطهی آن به هراس و نگرانی افتاده و مضطرب میشود.
توان تحمل این امر را در خود نمیبیند. اما این اندیشه نیز جلوهی واقعیت برای او ندارد. او از این تجربه میهراسد و هراس او از فروپاشی است. او نمیداند که در صورت اجتناب از جنین امری، فروپاشی حتمی است؛ اما اگر تجربهاش کند، به دل آن برود، سمت دیگر مرز، زایش است.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی