جامعه مرزی
واژۀ مرزی در آسیب شناسی روانی از کلمۀborderline میاد، و در رستۀ مشکلات روان به اسم اختلال شخصیت مرزی شناخته میشود. درواقع به کسی که از نظر عاطفی، روانی، هیجانی، احساسی، فکری، شناختی، سبک زندگی، بر لبۀ بام (بخوانید تیغ) قرار دارد، و به هیچ وجه نتوان فرد را پیش بینی کرد، و هیچ ثبوتی در زندگی نداشته باشد، مرزی گفته می شود.
قطع به یقین این مشکل بر روی طیف قرار دارد و شدت و حدتی برایش درنظر گفته می شود. می توان اینگونه گفت که مرزی بودن یک الگوی شخصیتی است و اگر شدید شود و باعث اختلال در زندگی گردد، درواقع بیماری شخصیتی روانی خواهد شد. و اما جامعه؛ جامعه متشکل از اعضایش است، و قطعا اگر اعضای یک جامعه الگوی مرزی در پیش گیرند، جامعه نیز دچار همین الگوی مرزی خواهد شد. این جامعه یک روز طرفدار مصدق است، و روز دیگر علیه مصدق. یک روز طرفدار فلان تیم است و روز دیگر علیه همان تیم. یک روز عاشق یک سلبریتی و روز دیگر متنفر از آن.
واقعیت امر این است که مرزی بودن رابطۀ مستقیمی با اضطراب ناهشیار دارد. فرد مرزی از یک اضطراب شدید عدم قطعیت رنج می برد. او به واسطه ی سبک دلبستگی ناایمنی که در کودکی داشته، نمی تواند ایمنی را درک، تجربه و پذیرنده باشد، و از طرفی او به ایمنی نیز نیاز دارد. ایمنی در ثبوت است و او به ثبوت ناایمن عادت کرده است و خلاف آن را تاب آور نیست.
دقیقا جامعه نیز همینطور است. جامعه ی ما مملو از اضطراب است، اضطراب مخربی ک همچو موریانه بافت تعاملی و بین ذهنی اعضای جامعه را می خورد. مردمی ک از سایه ی خودشان نیز در هراسند و به واسطه ی ناایمنی و عدم ثبات شرایط، بر لبه تیغ حرکت می کنند؛ یک روز سیاهند و روز دیگر سپید.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی