مرز بین برانگیختگی روانی با عشق
آنچه در ساختار روانی فرد در لحظه رخ می دهد، تعیین کنندۀ نوع برانگیختگی ماست. برهمین اساس، ذهن و روان آدمی، زمینه ساز برانگیختگی جنسی است. ذهن من، شامل نگرش ها و عقاید و ارزش های من، در قالب جهان بینی، معین و مبیّن ِ تجارب من در زندگی است.
هرچه ضریب برانگیختگی در زندگی بیشتر، غالب هیجانی نیز فعال تر. این برانگیختگی می تواند سازنده و محرک باشد، و یا مخرب و منفعل کننده؛ حتی در نوع جنسی نیز هر دوی این ها محتمل است. اما آن چیزی که زیاد دامنگیر شخص می شود، درهم تنیدگی و آمیختگی انواع برانگیختگی ها با یکدیگر و همچنین، ناآگاهی فرد از نوع فعال آن در لحظه است.
در عشق، این نیست که ما برانگیختگی جنسی را نداشته باشیم، خیر! بلکه عشق، یکپارچه سازی چندین برانگیختگی است. اما موضوع اصلی این است که نمی توان صرفا از طریق وجود نوع جنسی آن، چنین چیزی را عشق نامید. در عشق، غالب برانگیختگی، از نوع عاطفی و نثار خویشتن است. نوعی برانگیختگی متعهدانه و برادرانه، طبق گفته ی اریک فروم.
این برانگیختگی جنسی، اگر مقدم بر نوع “عاطفی و نثار” شود، آن رابطه دیگر از فلسف عشق جدا منفک شده، و نمی توان از آن توقعی بیش از ارضای نیاز جنسی داشت. و عمر چنین روابطی سریعا رو به افول قرار خواهد گرفت.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی