بد ارتباطی وجودی با جامعه
آنچه در اذهان مردمی وجود دارد این است که فرد یا با یک چیز ارتباط دارد، یا با آن قطع ارتباط کرده است. شاید این گزاره علی الظاهر نسبت به ارتباط فرد با فردی دیگر و یا شیئی دیگر، بتواند درست باشد، اما در مورد ارتباط فردی با جامعه، به احتمال قریب به یقین، درست نخواهد بود.
البته با کمی اندیشیدن واضح و مبرهن است که اگر فردی تصمیم بر عدم حضور در جامعۀ انسانی بگیرد، این امکان وجود دارد که ارتباط وی با جامعۀ انسانی به طور کامل قطع گردد. و این گزاره زمانی محقق می شود که فرد هیچگونه استفاده ای از منافع جمعی نبرد؛ یعنی هیچ چیزی به طور مستقیم و غیر مستقیم از جامعه دریافت نکند. انزوایی کامل و خالص، با فاصلۀ زمانی و مکانی محسوس.
اما آنچه مبین این ارتباط است، این است که نوع بشر، موجودی اجتماعی است؛ بقاء فرد به واسطۀ حضور در جامعه تعریف می شود؛ احتمال حفظ بقا و زیستن، به صورت انفرادی، بسیار کم است. پس شاید انسان محکوم است به ارتباط جمعی با دیگر گروه ِ نوعی ِ خود!
آن هنگام که ما ارتباط فرد را با جامعه درنظر میگیریم، اینگونه نیست که فردی با جامعه قطع ارتباط کرده باشد؛ بلکه فرد یا با جامعه ارتباط دارد، یا ارتباطی بد با جامعه برقرار کرده است. یعنی فرد با جامعه مرتبط است، اما یک ارتباط ناسازگار، مخرب، یک طرفه، و ضد منافع جمعی یا ضد منافع فردی (خویش).
در جوامع امروزی دقیقا چنین امری آشکار است؛ یا افراد در جامعه، از سوی جامعه، مورد آزار و ستم واقع شده و بردۀ نظام اجتماعی می شوند، یا اینکه بر جامعه سوار شده، منابع را می بلعند، جامعه را مصرف می کنند، و در عین حال، آن را رها می کنند. در مفهوم «بد ارتباطی وجودی با جامعه»، ارتباط وجودی فرد با وجود ِ جامعه مختل شده است، آسیبزا و مخرب است، یکی از دو طرف در فرایند ویرانی قرار گرفته است؛ دیگری بر آن، به عنوان عامل و فاعلی در مسیر اضمحلال وجودی آن، ایفای نقش می کند.
درواقع در چنین جامعه ای، تعلق خاطر اجتماعی، یا اصطلاحی که ابن خلدون مطرح می کند، یعنی عصبیت اجتماعی، به تباهی کشیده شده است؛ مردم دیگر دل به حال و احوال اجتماعی خویش نمی سوزانند؛ در هر بحرانی، سوار بر آن شده تا صندوقچهء لایتناهی خویش را پر کنند. چنین وضعیتی، حال ِ کنونی جوامع انسانی ِ عصر حاضر است؛ مردمانی که صرفا به دنبال رفع نیاز های شخصی خویش هستند. اما با اینحال، هنوز عصبیت و تعلق خاطر اجتماعی کاملا از بین نرفته است.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی