اتفاقی بودن ؟!؟
شاید نتوان به راحتی شرح و تفسیری در چندسطر و مختصرا برای واژۀ اتفاقی بودن (accidental) ارائه داد، ولی دلیلی موجه برای نادیده گرفتنش نخواهد بود. اتفاق یعنی آنچه که حادث و واقع می شود. قاعدتا در تعریف کاملا مشهود است که اتفاق چیزیست تحمیل شونده بر چیزی دیگر؛ که این چیز ِ دوم می تواند انسان، حیوان، یا طبیعت و شیئی باشد. ازین جهت اگر ما از چنین واژه ای استفاده کنیم، یعنی نقش ما در فرایند اتفاق، فاعل نبوده، بلکه مفعول بوده است. چرا که ما هیچ نقشی در آن نداشته و یک فعلی بر ما وارد شده است.
یک مثال بارز، بلایای طبیعی است، مانند زلزله، که خارج از کنترل ماست. طبیعتا هرچه رخ دهد، اتفاقی است تحمیل شونده بر ما. اما مشکل آنجایی ست که ما در تمامی ابعاد زندگی خویش، هر فعلی که از ما سر می زند را اگر چنین پنداریم که عملی اشتباه و برای ما خطرناک بوده است، به وضوح مسئولیت را با نسبت دادن ِ «اتفاقی بودنِ» آن فرایند، از شانه های خود بر می داریم.
اینگونه می شود که به مرور زمان نسبت ِ «اتفاقی بودن» بر تمامی جنبه های زندگی ما مستولی پیدا کرده و بخشی از عقاید و باور های ما شده و چارچوب اصلی همۀ زندگی ما را تشکیل خواهد داد. پیامد نهایی چنین تفسیری، احساس «بی نقشی در زندگی شخصی» است؛ احساسی که منجر به سطوح بالای اضطراب خواهد شد؛ کۀکی از نتایج آن، افسردگی است. واژگان بسیار قدرتمند و تعیین کننده اند. و هنگامی که همراه با جملات همایند شده و الگوی کلامی ما را تشکیل دهند، مسیر زندگی ما را تغییر خواهند داد. در استفاده از واژگان، محتاط و هشیار باشید.
به قلم مصطفی یونسی سینکی
روان تحلیلگر وجودی