مرگ یک عضو، تداعی کنندۀ مرگ خانواده است
عملکرد سیستمی خانواده، یک مکانیزم حلزونی است؛ مازی است پیچ در پیچ؛ حلقه های زنجیره ای متشکل از عواطف، احساسات، نژادی، رگ و خون، و هرچیزی که خانواده را منحصرا تعریف می کند. وقتی یک عضو در بستر بیماری می افتد، اعضای دیگر خواه ناخواه به تکاپو خواهند افتاد؛ اگر عضوی لنگان لنگان راه رود، سیستم خانواده نیز لنگ خواهد زد؛ خانواده چیزی بیشتر از مجموع اعضا ست.
مرگ، اتفاقی ست که تمامی اعضای خانواده را، ولو خانواده های محکوم شده به جدایی و دوری از یکدیگر، باز به دور هم جمع می کند. با مرگ یک عضو، تمامی سیستم خانواده متحد شده و برای حمایت از یکدیگر تشکیل یک حلقۀ حمایتی را می دهند. از آنجایی که هر سکه ای دو رو دارد، روی دیگر مرگ یک عضو خانواده می تواند تفرقه و جدایی اعضا از یکدیگر باشد؛ هیچ تضمینی نیست که مرگ حتما اتحاد ایجاد کند؛ و هیچ تضمینی نیست که اگر مرگی جدایی ایجاد کرد، این جدایی کوتاه مدت باشد با بلند مدت.
سوای از علت ارث و میراث که می تواند جدایی ایجاد کند، صرفا «حادثۀ مرگ» می تواند به راحتی شرایط تفرقه، نفاق و جدایی را بین اعضا فراهم آورد. مرگ یک عضو، باعث احساس گناه در اعضای دیگر می شود، هر یک مسئولیت دیگری را در قبال متوفی به او یاداوری می کند و سعی می کند تا او را بیشتر گناهکار جلوه دهد؛ از این جهت به صورت ناآگاهانه می تواند احساس گناه خود را در کم کاری در مراقبت از متوفی، بکاهد.
حرکت دادن نوک پیکان در جهت اتهام ، همیشه می چرخد؛ من دیگری را متهم می کنم و دیگران مرا. فی الواقع این فرایند بخشی عادی از مراحل سوگ است که باید پشت سر گذاشته شود؛ اما به دفعات در خانواده های مختلف پیش می آید که طرفین درین دور باطل گیر کرده و نمی توانند از آن بیرون بیایند. موضوع مهم این است که خانواده درمانگر به صورت مستقیم مداخله کرده تا خانواده وارد چرخۀ اصلی سوگواری گردد؛ تا فشار روانی (استرس) ناشی از مرگ یک عضو، به مرور زمان کاسته شود.